پدر و مادر شهید
قبل از اینکه مجروح بشود و خونه خوابیده بودم ولی افک کردم که روی ایوان خوابیده بود که دیدم وقتی بلند یک پای من نیست که بعد دو روز دیدم این مجروح شده برعکس قضیه پای چپش خرد شدخ بود میله بود و سوراخ بود و یک دست و شکمش مجروح بود. 2 روز قبل از اینکه به دنیا بیاید خواب دیده بودیم که اسمش را حسن گذاشتیم و خیلی سربلند به آسمان پرواز می کند.
پدر شهید
بهش می گفتم آنجا چکار می کنی می گفت من آنجا سیب زمینی پوست می کنم واکس میزنم وقتی که از آنجا می آمدند چه چیزی می خورید و چه به شما می دهند خدا شاهده که لب باز نمیکرد و از دست منطقه شاکی بود به ما نمی گفت با مادرش شوخی می کرد که مادر در آنجا سیب زمینی پوست می کنم و شهردار آنجا هستم.
مادر شهید
یک روز بچه را بغل کردیم تا به بازار برویم چادر سر من افتاد البته روسری بود او قشنگ با دست های کوچکش چادر را کشید آورد سرمن سه چهار ماهش بود همچنین اخم کرد و چادرم را سرم گذاشت.
مجتبی | زیر دیپلم | ||
مجرد | بسیجی | ||
دانش آموز | 1348/04/09 | ||
1367/01/29 | محمودآباد | ||
محمودآباد | فاو | ||
گلزارشهدای آهومحله | فاو | ||
عدم مفقودیت | اصابت گلوله |
....خدایا شهادت را نصیب من گردان تا در روز قیامت سر بلند باشم،و مساجد را که سنگر است خالی نگذارید.....